الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

اصدن نگران نباش رفیق!

  مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من می چرخید، به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!! ای دو صد نور به قبرش بارد؛ مگس خوبی بود... من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسی را کشتم ... "مرحوم حسین پناهی"  خونه دایی جون بودیم یهو دیدم یک عدد مگس محترم نیمه جان که درحال بال بال زدنه ، تو دستته!!! چنان دادی زدم که از ترس رفتی زیر میز و گریه کردی چه کنم با تو آخه!!! بابا رفته بود بیرون باهاش کار فوری داشتم زنگ زدم موبایلش دیدم خونه جا گذاشته بهت میگم: امان از دست بابات الینا ! میگی: اصدن نگ...
29 تير 1392

طب سوزنی!

وقتی هیجانی میشی و یا میخوای به کسی ابراز احساسات کنی لپشو میکشی یا نیشگون میگیری و جل الخالق نمیدونم چرا اینقدر نیشگونات ریز و سوزش دهنده ست و آدم ضعف میکنه واسه همین اکثراً بچه ها از دستت شاکی میشن و میان به من میگن الینا منو نیشگون گرفت و من هم مدام باید توضیح بدم که عزیزم الینا چون خیلی تورو دوست داره اینکارو کرده اون شب خونه عمه جون مرتضی اومده میگه زندایی جون من به الینا اسباب بازی دادم اما اون منو نیشگون گرفت گفتم عزیزم الینا دوست داره و خواسته ازت تشکر کنه با کلافه گی گفت نه من نمیخوام منو دوست داشته باشه                        ...
25 تير 1392

الینا عاشق میشود!!!

دوشب پیش که مطابق معمول هر شب رفتیم بیرون دوری زدیم و بستنی خوردیم تو پارک بلوار یهو با هیجان گفتی : آخ جوووووووووووون جیرجیرک من عااااااااشق اون جیرجیرک کوچولو شدم تو چطور مامان؟ هیچوقت فکر نمیکردم اولین عشق دخترم جیرجیرک باشه و من مجبور باشم در مورد حسنات و وجناتش نظر بدم!!!!              اگر دیدی دختری بر مبلی تکیه کرده بدان عاشق جیرجیر شده ست و گریه کرده!!!  چند روز پیش که برای چکاپ چشمهام رفته بودم اونقدر واسه اپتومتریست زبون ریختی و صحبت کردی که ایشون از شما خوشش اومد و  با توجه به لزوم چکاب چشمها و بینایی در سه سالگی، عل...
17 تير 1392

خانوم مونمن!!!

جیگرطلا قند عسل مامان  شدیداً به مدرسه علاقه داری و هر روز عنوان میکنی که من دوست دارم برم مدرسه و همیشه کتاب دستت میگیری و مثلاً درس میخونی و هر چند لحظه هم به من و بابا میگی: هیس من باید درس بخونم وگرنه خانوم مونَمّـــِن (معلم) دعوام میکنه و من حسابی قند تو دلم آب میشه یک بخاطر علاقه ت به کتاب و درس و امیدوارم که همینطور ادامه پیدا کنه دوم بخاطر کلمه مونمن !!! چون کمتر پیش میاد که کلمه ای رو اشتباه بگی خیلی خنده م گرفت و به بابا گفتم بهش یاد نده بزار همینطور بامزه بگه مونمن ضمناً به مهندس هم میگی مونمن این روزا با توجه به علایق خودت خیلی دنبال یه کلاس آموزشی هستم واست مثل نقاشی یا موسیقی یا کلاس زبان اما هر ج...
15 تير 1392

جن گیر (8-) !!!

اول: سلام به همه دوستان خوبم سپس: سلام دختر نازم دیروز عصر با هم رفتیم واسه تولد ماهان هدیه خریدیم و طبق معمول تو فروشگاه چرخی زدی و با پرستیژ و اعتماد بنفس تمام یه لباس هم واسه خودت انتخاب کردی و رفتی دادی به فروشنده و گفتی من اینو انتخاب کردم الان مامانم حساب میکنه آقا و خانوم فروشنده : من: آقای فروشنده به به چه دختر شیرین زبون و بامزه ای خب مامانش به انتخاب دخترتون احترام بزارین و بخرین واسش من: اما نتونستم در برابر برق چشای خوشگلت و هیجانی که داشتی مقاومت کنم و لباسو واست خریدم بعد شما و بابا برگشتین خونه و من به اتفاق زن دایی مهری و دختر دایی ها(آرزو و مرضیه جان) و سولماز جون رفتیم سالن گلشن واس...
12 تير 1392

همه چی آرومه ما چقدر خوشبختیم

سلام و صد سلام به دختر مهربون و ناز خودم   دیروز وقتی یه خواسته نابجاتو بی جواب گذاشتم با ناراحتی گفتی : مامانی من ناراحت میشما بعدش میرم تو اتاقم بعدش شما دیگه دختر ندارین ها !!!      از اونجایی که بنده بشدت ترسو تشریف دارم تو قضیه زلزله چند وقت پیش بجنورد یه جیغ بنفش کشیدم و شما از اونموقع خیلی از زلزله میترسی و مدام میپرسی مامانی زلزله کیه؟ کی اومد خونمون ؟ چرا تو ترسیدی جیغ کشیدی ؟ چرا من ندیدمش؟ مادرجون میگه دیروز یهو با ترس از دستشویی پریدی بیرون و رفتی بغلش و گفتی واااای مادرجون ترسیدم فکر کردم زلزله اومده منو بخوره ( اینم از هنرای من!!! ) من هم با شرمندگی واست توضیح دادم که زل...
11 تير 1392

بوی مامان...

سلام به همه دوستان خوب و مهربونم که در نبود ما با کامنتهای پرمهرشون مارو شرمنده مهربونی و صفای خودشون کردند امتحانات بنده رسماً به اتمام رسید و یه سفر چند روزه هم به شمال کشور داشتیم که جای همه دوستان خیلی خالی بود و در فرصت مناسب و در صورت نپریدن مجدد عکسها حتما پست سفر را خواهم گذاشت و اما گوشه ای از شیرین زبونیهات تو این هفته: یه لباسم رو واسه یه سری تعمیرات جزئی داده بودم مادرجون که میگه وقتی لباسو آورده وسط تا بدوزتش شما که حسابی سرگرم بازی بودی یهو میری سمتش و لباسو میگیری بغلت و میگی مادرجون این بوی مامان منو میده (البته مشخصاً و دقیقاً و یقیناً منظورت بوی عطر بدن من بوده ) تو مسافرت مدام منو میبوسیدی...
9 تير 1392

سفر باید کرد...

اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن می‌كنی   زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی، وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند. به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یك راه تكراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.  به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند، دوری كنی.  به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا...
1 تير 1392
1